معنی طناب صیاد
عربی به فارسی
شکارچی , صیاد , اسب یا سگ شکاری , جوینده
لغت نامه دهخدا
صیاد. [ص َی ْ یا] (ع ص، اِ) شکاری. (منتهی الارب). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانِز. (منتهی الارب). شکارچی. قانِص. قَنّاص. دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن. ج، صیادان: کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم).
صیاد بی محابا هرگز چو تو ندیدم
غدار و گنده پیری پر مکر و ناروائی.
ناصرخسرو.
امروز دو صیاد اینجا میگذشتند. (کلیله و دمنه).
بلبلا خوبی صیاد بیان خواهم کرد
اگر این بار سلامت به گلستان برسم.
خاقانی.
صیاد نه هر روز شکاری ببرد
افتد که یکی روز پلنگش بدرد.
سعدی (گلستان).
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. (گلستان). || شیر بیشه. (منتهی الارب).
صیاد. [؟ ی یا] (اِخ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در 12 هزارگزی شمال بیجار و 4 هزارگزی راه مالرو جلال آبادبه زابل. در جلگه قرار دارد. هوای آن گرم و معتدل است. 1040 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
طناب
طناب. [طَ] (ع اِ) رشته ٔ خیمه. (مهذب الاسماء). بند. حبل. رسن. رسن کلفت. رژه. رشته ٔ کلفت. ریسمان خیمه. (غیاث). طنب. (منتهی الارب):
درختی که دارد سر اندر سحاب
ستاره رده برکشیده طناب.
فرخی.
هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماندو نه طناب. (تاریخ بیهقی ص 386). چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته و طنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی ص 386). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت است. (تاریخ بیهقی ص 386).
گر ندیدی طنابهاش ببین
جملگی خاک و باد و آتش و آب.
ناصرخسرو.
ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت
چهارمیخ کند زیر خیمه ٔ خضرا.
خاقانی.
وی مشتری ردا نبد از سر که طیلسان
در گردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی.
چون خیمه ٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب.
خاقانی.
وز طناب خیمه ها بر گرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس ببرهان آمده.
خاقانی.
گردن من بطنابست که چون گاوخراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
گر نه بکار آمدی خیمه ٔ حاجی تو را
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب.
خاقانی.
سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی
طناب او همه حبل اللَّه آید از اطناب.
خاقانی.
وَاندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ
فراش او طناب در بارگاه را.
سعدی.
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی.
گدائیم ز تو یک دیدن و تو رخ ننمائی
بیا ز خیمه ببیرون ببر طناب گدائی.
کاتبی.
- امثال:
با طناب پوسیده در چاه چهل ذرعی رفتن و بعشق عمر مار گرفتن.
فرهنگ عمید
فرهنگ واژههای فارسی سره
ماهیگیر، ماهیگیر
کلمات بیگانه به فارسی
شکارچی - ماهیگیر
فارسی به انگلیسی
Hunter, Huntsman, Sportsman, Trapper
نام های ایرانی
پسرانه، شکارچی
فرهنگ فارسی هوشیار
شکاری، شکارگر، جمع صیادان
معادل ابجد
167